دانلود کتاب صوتی او؛ یک زن
دانلود کتاب صوتی او؛ یک زن کتاب او؛ یک زن نوشته چیستا یثربی است. در این کتاب، داستان زنی روایت می شود که در سن ۱۶ سالگی با یکی از نزدیکان پدرش در استرالیا ازدواج می کند اما به دلیل مشکلات روانی همسرش بعد از زمان کوتاهی از او جدا میشود و به ایران بر میگردد.
- عنوان : کتاب او؛ یک زن
- نویسنده: چیستا یثربی
- شاخه : رمان و داستان
- زبان: فارسی
- کیفیت صدا : 90 درصد
- فرمت کتاب : صوتی
- تعداد فایل : 26
- حجم فایل : 525 MB
در صورت نداشتن رمز دوم و پرداخت از طریق کارت به کارت از واتس آپ یا تلگرام پیام بدهید.
درخواست کتاب از طریق واتس آپ کلیک کنید
معرفی کتاب او؛ یک زن
کتاب او؛ یک زن نوشته چیستا یثربی است. در این کتاب، داستان زنی روایت می شود که در سن ۱۶ سالگی با یکی از نزدیکان پدرش در استرالیا ازدواج می کند اما به دلیل مشکلات روانی همسرش بعد از زمان کوتاهی از او جدا میشود و به ایران بر میگردد.
دو سال بعد از جدایی برای به دست آوردن کار به یک مصاحبه شغلی شرکت کرده است عاشق رئیس خود می شود و این عشق منجر به اتفاقات تازهای در زندگیاش میشود. داستان با یک آدم دزدی شروع میشود و هیجان داستان بسیار بالا است.
خواندن کتاب او؛ یک زن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب او؛ یک زن
بعدم از ترس، کیف رو انداختم همون جا و فرار کردم. سوار اولین ماشینی که دیدم شدم… تقصیر خودم بود؛ دیگه بچه نیستم! اگه اون آقا سهراب بهموقع نرسیده بود… پدرم گفت: محیطبانه رو میگی؟ هر چی خواستم بهش شیرینی بِدم قبول نکرد! گفت: وظیفهاش رو انجام داده… به زور لبخند زدم… وظیفه؟ مگه کسی امروز میدونه وظیفهاش چیه؟ پدر گفت: میگه فکر کنین دخترتون یه بچه آهو بود؛ اون مردکم شکارچی! …من باید نجاتش میدادم؛ الانم از صبح تا حالا بیرون نشسته؛ نه چیزی خورده؛ نه جایی رفته. نگرانته! میگه چرا اینقدر قرص دوز بالا میخوری؟ پرسیدم: شما که حرفی نزدید؟ مادرم گفت: ما چی بگیم دخترم؟ خودمونم نمیدونیم که! در باز شد.
پرستاری آمد. سلام داد. خوشاخلاق بود؛ نبض و فشارم را گرفت و سرم را تنظیم کرد. گفت: هیچیت نیست. شوکه شده بودی. فشارتم افتاده بود. همین! تا فردا صبح میری خونه. پدر گفت: پس من میرم خبر خوب رو به این آقا سهراب بدم. گناه داره بنده خدا! نه ناهار خورده؛ نه شام. مادرم گفت: براش یه چیزی بگیر؛ شاید خجالت میکشه طفلی! دو پرس بگیر با هم بخورین! تو هم گشنهای. پدر گفت: والله این همهاش میگه گشنه نیستم. میگه توی مأموریت چیزی نمیخوره! خجالتیه! پدرم رفت. مادر سرش را روی سینهام گذاشت؛ قطرات اشکش را حس کردم.
این کتاب ارزشمند تقدیم به عزیزان
در صورت ناراضی بودن از کتاب و خرید، در واتس اپ به ما اطلاع بدهید تا مشکل را برطرف و مبلغ عودت داده شود.
در صورتی که شما مالک هر یک از کتب داخل سایت هستید، پس از اطلاع به ما لینک دانلود حذف خواهد شد، ضمناً منبع اکثر کتب سایت های دیگر هستند و ما هیچگونه مسئولیتی در قبال محتوای کتاب ها نمی پذیریم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.